زی ذی نامه
الهی! به مردان در خانه ات
به آن زن ذلیلان فرزانه ات
به آنانکه با امر «روحی فداک»
نشینند و سبزی نمایند پاک
به آنانکه از بیخ و بن زی ذیند
شب و روز با امر زن می زیند
به آنانکه مرعوب مادر زنند
ز اخلاق نیکویش دم می زنند
به آن شیرمردان با پیشبند
که در ظرف شستن به تاب و تبند
به آنانکه در بچه دار تکند
یلان عوض کردن پوشکند
به آنانکه بی امر و اذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریال
به آنانکه با ذوق و شوق تمام
به مادر زن خود بگویند: مام!
به آنانکه دارند با افتخار
نشان ایزو … نه!« زی ذی نه هزار!»
به آنانکه دامن رفو می کنند
ز بعد رفویش اتو می کنند
به آنانکه درگیر سوزن نخند
گرفتار پخت و پز مطبخند
به آن قورمه سبزی پزان قدر
به آن مادران به ظاهر پدر
الهی! به آه دل زن ذلیل
به آن اشک چشمان ممد سبیل
به تنهای مردان که از لنگه کفش
چو جیغ عیالاتشان شد بنفش
که ما را بر این عهد کن استوار
از این زن ذلیلی مکن بر کنار
به زی ذی جماعت نما لطف خاص
نفرما از این یوغ ما را خلاص!